دفتر عشق


دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

ن

سعدی مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا


مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را!
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بُوَد گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حُکمش رسد ولیکن، حَدّی بود جفا را
من بی تو زندگانی، خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دوچشم دادن بر خاک من گیا را؟
حالِ نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من سِتان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را؟
یا رب! تو آشِنا را مُهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نَه مُلکِ پادشا را در چشم خوبرویان
وَقعیست ای برادر، نَه زُهد پارسا را
ای کاش برفتادی بُرقَع ز روی لِیلی
تا مُدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی، قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بِنِه قضا را

نظر ببببببببببببببببببببدددددددددددددیییییییییییییییییییییدددددددددددددددددد

دوستان نظر بدید بد نیستها دستم شکست

سوزد مرا سازد مرا  


ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

رهی معیری

مکتب عشق


هر شب فزاید تاب وتب من

وای از شب من وای از شب من

یا من رسانم لب بر لب او

یا او رساند جان بر لب من

استاد عشقم بنشین و بر خوان

درس محبت در مکتب من

رسم دو رنگی آیین ما نیست

یکرنگ باشد روز و شب من

گفتم رهی را کامشب چه خواهی؟

گفت آنچه خواهد نوشین لب من

رهی معیری

محنت سرای خاک


 من کیستم؟ز مردم دنیا رمیده ای

چون کوهسار، پای به دامن کشیده ای


از سوز دل، چو خرمنِ آتش گرفته ای

وز اشک غم، چو کشتیِ طوفان شکسته ای


چو شام، بی رخ تو، به ماتم نشسته ای

چو صبح ، از غم تو، گریبان دریده ای


سر کن هوای عشق ، که از های و هوی عقل

آزرده ام ، چو گوش نصیحت شنیده ای


رفت از قفای او، دلِ از خود رمیده ام

بی تاب تر از اشکِ به دامن چکیده ای


ما را چو گردباد، ز راحت نصیب نیست

راحت کجا و خاطرِ نا آرمیده ای


بی چاره ای که چاره طلب می کند ز خلق

دارد امیدِ میوه ، ز شاخِ بریده ای


از بس که خون فروچکد از تیغِ آسمان

مانَد شفق به دامنِ در خون کشیده ای


با جان تابناک ، ز محنت سرای خاک

رفتیم همچو قطره ی اشکی ز دیده ای


دردی که بهر جان رهی آفریده اند

یارب مباد، قسمت هیچ آفریده ای


رهی معیری

گیسوی شب از رهی معیری


شب, این سر گیسوی ندارد كه تو داری
آغوش گل این بوی ندارد كه تو داری

نر گس كه فریبد دل صاحب نظران را
این چشم سخنگوی ندارد كه تو داری

نیلوفر سیراب, كه افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد كه تو داری

پروانه كه هر دم زگلی بوسه رباید
این طبع هوس جوی ندارد كه تو داری

غیر از دل جان سخت رهی, كز تو نیازرد
كس طاقت این خوی ندارد كه تو داری




خانه برانداز

مستیم و ساز بىخبری, ساز كرده‌‌ایم
غم را به حیله از سر خود باز كرده‌ایم

ای گلبن مراد, مكن سركشی, مكن
كز آشیان, به بوی تو پرواز كرده ایم

پر كنده ایم خانه هستی به موج اشك
ما,‌كار سیل خانه برانداز كرده‌ایم

از داغ آتشین لب او همچو نای و نی
دل را به ناله زمزمه پرواز كرده‌ایم

چون شبنمی كه بر ورق گل چكد, رهی
اشكی, نثار خواجه شیراز كرده ایم

راز شب رهی معیری


شب چو بوسیدم لب گلگون او

گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش

ماه را پوشید با گیسوی خویش

گفتمش : ای روی تو صبح امید

در دل شب بوسه ما را که دید؟

قصه پردازی در این صحرا نبود

چشم غمازی به سوی ما نبود

غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت

بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت

با خبر از راز ما گردید شب

بوسه ای دادیم و آن را دید شب

بوسه را شب دید و با مهتاب گفت

ماه خندید و به موج آب گفت

موج دریا جانب پارو شتافت

راز ما گفت و به دیگر سو شتافت

قصه را پارو به قایق باز گفت

داستان دلکشی ز آن راز گفت

گفت قایق هم به قایقبان خویش

آنچه را بشنید از یاران خویش

مانده بود این راز اگر در پیش او

دل نبود آشفته از تشویش او

لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد

با زنی آن راز را ابراز کرد

گفت با زن مرد غافل راز را

آن تهی طبل بلند آواز را

لا جرم فردا از آن راز نهفت

قصه گویان قصه ها خواهند گفت

زن به غمازی دهان وا می کند

راز را چون روز افشا می کند


طبیب دل

چو اه اتشینم دید پنداشت

که دل افسرده از رنج فراق است

دریغا ان طبیب دل ندانست

که جان بیمار درد اشتیاق است

................................

دریا دل

خسی بر موج دریای زمانیم

دمی پیدا و دیگر دم نهانیم

نیندیشیم از غوغای طوفان

که با دریادلان دریادلانیم


..............................

اغوش

لبت شیرینی شهد و شکر داشت

نگاهت در دل و جانم اثر داشت

نمی دانم ز اغوشت چه گویم

که آن چیز دگر چیز دگر داشت

............................

افسون

شرابی از لبت در جام کردی

مرا با بوسه شیرین کام کردی

دلم اهوی وحشی بود و اورا

ندانم با چه افسون رام کردی

...........................

نایافته

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه،که خورشید شدی،تنگ غروب

افسوس،که مهتاب شدی وقت سحر

اغوش پشیمانی

چون به کام دل نشد دستی در اغوشت کنم

می روم تا در غبار غم فراموشت کنم

سر در اغوش پشیمانی گذلرم،تا تورا

ای امید اتشین،با گریه خاموشت کنم

ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری

صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم

بعد از این،ای بی نصیب از مستی جام مراد

از شراب نامرادی مست و مدهوشت کنم

فریدون مشیری

حکایت حرمان

من دلخوشم به سوختن و دوست داشتن

باخون دل،حکایت حرمان نگاداشتن

عاشق نگشته ای و ندانی چه عالمیست

از دست دوست سر به بیابان گذاشتن

...........................

تمنا

هرچند شکسته پر به کنج قفسم

یک بوسه بود از لب لعلت هوسم

وان بوسه چنان است که لب بر لب تو

انقدر بماند که نماند نفسم

............................

فردا

تو که بالا بلند و نازنینی

توکه شیرین لب و عشق افرینی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل

که فردا بر سر خاکم نشینی

...........................

در سر چه داری؟

در ان لبهای افسونگر چه داری؟

در آن دل غیر شوروشر چه داری؟

گهی میرانی و گه می نوازی

بگو ای نازنین در سر چه داری؟

...........................

بی من

دلم کافر شد و گفتم خدا تو

بهشت زندگانی را صفا تو

غم پنهان خود را با که گویم

توبامن بی من و من بی تو باتو

شعر بوسه فریدون مشیری


شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ

مانده در ظلمت دهلیز خموش

اختران  دوخته  بر منظره ی  چشم

ماه بر بام سراپا شده  گوش !

در میان بود به هنگام وداع

گفتگویی به سکوتی و  به نگاه

    دیده ی    عاشق   و  لعل  لب       یار 

دل  معشوقه  و  غوغای   گناه

عقل رو کرد به تاریکی ها

عشق همچون گل مهتاب شکفت،

عاشق     تشنه   لب    بوسه      طلب

همچنان   شرح   تمنا  می  گفت

سینه   بر   سینه ی  معشوق فشرد

بوسه ای زان لب شیرین  بربود

دختر  از  شرم   سر انداخت به زیر

ناز میکرد ،  ولی راضی  بود !

اولین  بوسه ی جان  پرور عشق

لذت انگیز تر از شهد  و  شراب 

لا جرم   تشنه  ی   صحرای   فراق

به   یکی   بوسه  نگردد  سیراب

نوبت    بوسه   دوم   که   رسید   ،

دختر ک   دست   تمنا   برداشت

عاشق   تشنه   که    این   ناز   بدید

بوسه را بر لب معشوق  گذاشت

در آغوش مهتاب


در آغوش مهتاب

اين منم تنها و حيران نيمه شب

كرده ام همراز خود مهتاب را

گويم : امشب بينم آن گل را به خواب؟

من مگر در خواب بينم خواب را

پرتو نور خيال انگيز ماه

روح را تا آسمان ها مي برد

هر كجا زيبايي و لطف و صفاست

روح عاشق را به آنجا مي برد

مي گشايم دست : (( آغوشت كجاست ؟))

آه : اين آغوش گرم و نرم توست

اين همان گيسوي پر چين و شكن

وين همان چشمان پر آزرم توست

((اين تويي؟)) مي گيرمت چون جان به بر

با دل و جان مي گريزد در برت

اين همان دست نوازش بخش توست

وين تن از برگ گل نازك ترت

روز تا شب سوختم چشم انتظار

تا در آغوشت كشم شب تا سحر

درد هجرانت مرا ديوانه كرد

از دل  ديوانه ام ديوانه تر

تا لبانت را لبم پيدا كند

يك دو جا بر گونه ات لب مي نهم

آرزو نالد كه : گر دستم رسد

لب بر آن لب روز تا شب مي نهم

زير نور ماهتاب تابناك

بوسه باران مي كنم روي تو را

از نسيم نيمه شب آهسته تر

مي گشايم حلقه ي موي تو را

يادم آمد : در گريبان ريختي

صبحدم ، گلبرگ هاي ياس را

تا بيارايي به بوي جانفزا

سينه ي تابنده چون الماس را

مي گذارم سر ميان سينه ات

شهد جان مي ريزي اندر ساغرم

خوب مي بينم كه دل مي سوزدت

بر لبان خشك و چشمان ترم

دست سوي آسمان ها مي برم

مي كنم زاري به درگاه خدا

تا ببخشايد به اشك و آه من

تا نسازد ديگرت از من جدا

مي گذارم زير پا افلاك را

بر فراز مهر و ماه واختران

تا ز چشم خلق پنهانت كنم

تا نباشي شمع بزم ديگران

با محبت مي كني بر من نگاه

مي بري از كف قرار و هوش من

مي شوم مدهوش در آغوش تو

مي روي از هوش در آغوش من

ماه ميگويد : ((فريدون خفته اي ؟

عافبت ديدي كه خوابت در ربود ؟ ))

مي گشايم چشم و مي بينم كه واي

واي بر من ، هر چه ديدم خواب بود

اين منم تنها و حيران نيمه شب

ديدگان خسته ام در جستجوست

مي دوم گريان در آغوش خيال

روح شيدا مي رود آنجا كه اوست

بخت اگر ياري كند اي نازنين

يك شب آخر در برت خواهم كشيد

تا نفس با قي ست آب زندگي

از لب جان پرورت خواهم چشيد

آرزو در سينه غوغا مي كند

من نگويم در به رويم باز كن !

من خريدار تو و ناز توام

نازنيني هر چه خواهي ناز كن !!

                     فریدون مشیری


در آیــــــــــنه می نــــــگرم...

دخــــــــــتری است غمگین...

دارد بـــــــــغض میکند...

کمی دلــــــــداریش دهید...!

به او بگویید که همـــــــــــــه چی درست میشود...!

دلــــــــــش میخواهد کمی دروغ بشنود...!!

آیــــــــــــنه را پایین تر نصب کنید...

به گمانـــــــم به زانـــــــــــــــو در آمد......


آغوش کسی را دوست دارم :

که بوی " بی کسی " بدهد ،

نه بوی " هر کسی "...........

دختر است ديگر ....


دختر است ديگر ....

گاهي دلش ميخواد...

بهانه هاي الکي بگيرد...

به هواي آغوش تو....

که بعد تو

آرام

خيلي آرام...

در گوشش زمزمه کني ببين من عاشقتم.


بوسه


بوسه يعني وصل شيرين دو لب
بوسه يعني خلسه در اعماق شب
بوسه يعني مستي از مشروب عشق
بوسه يعني اتش و گرماي تب
بوسه يعني لذت از دلدادگي
بوسه يعني لذت از شب لذت از ديوانگي
بوسه يعني حس طعم خوب عشق
بوسه يعني طعم شيريني به رنگ سادگي
بوسه اغازي براي ما شدن
بوسه يعني لحظه اي با دلبري تنها شدن
بوسه سر فصل کتاب عاشقي
بوسه رمز وارد دلها شدن
بوسه اتش مي زند بر جسم و جان
بوسه يعني عشق من،با من بمان
بوسه شرم در دلدادگي بي معني است
بوسه بر ميدارد اين شرم از ميان
طعم شيرين عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه اي يک بوسه است
بوسه بهترين هديه پس از يک انتظار
بشنويد از من فقط يک بوسه است
بوسه را تکرار ميبايد نمود
بوسه يعني عشق و اواز و سرود
بوسه يعني وصل جانها از دو لب
بوسه يعني پر زدن يعني صعود

خیلی راحت


پيرمرد از دختر پرسيد:
- غمگيني؟
- نه.
- مطمئني؟
- نه.
- چرا گريه مي کني؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نيستم
- قبلا اينو به تو گفتن؟
- نه.
- ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم.
- راست مي گي؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پيرمرد رو بوسيد و به طرف دوستاش دويد، شاد شاد.
چند دقيقه بعد پيرمرد اشک هاشو پاک کرد، کيفش رو باز کرد،
عصاي سفيدش رو بيرون آورد و رفت...
به راحتي ميشه دل ديگران رو شاد کرد حتي با يک حرف ساده.

به خواسته ی بعضی از دوستان ساخت دستبند و چند مدلشو دوباره میزارم امیدوارم خوشتون بیاد

اول چندتا الگو

1

تعداد نخ: ۸

تعداد ردیف: ۴

تعداد رنگ: ۲

سختی: ۱/۱۰

الگو 7

تعداد نخ: ۱۲

تعداد ردیف: ۲۴

تعداد رنگ: ۴

سختی: ۴/۱۰

الگوی هفت رنگ دستبند نخی


دستبند نخی هفت رنگ

تعداد نخ: ۸

تعداد ردیف: ۶

تعداد رنگ: ۲

سختی: ۲/۱۰

تعداد نخ: ۱۰

تعداد ردیف: ۳

تعداد رنگ: ۳

سختی: ۲/٫۵۱۰الگوی شاد دستبند دوستی

الگو 7

 

تعداد نخ: ۱۲

تعداد ردیف: ۲۴

تعداد رنگ: ۴

سختی: ۵٫۵/۱۰


الگوی دستبند نخی با طرح هندوانه

تعداد نخ: ۱۳

تعداد ردیف: ۲۶

تعداد رنگ: ۵

سختی: ۵/۱۰

الگوی هفت رنگ دستبند نخی

تعداد نخ: ۱۴

تعداد ردیف: ۲۸

تعداد رنگ: ۷

سختی:۴٫۵/۱۰     

الگوی بنفش دستبند دوستی

تعداد نخ: ۸

تعداد ردیف: ۸

تعداد رنگ: ۲

سختی: ۲٫۵/۱۰

Alejandro




i know That We Are Young

من میدونم اینو ما جوونیم.
And I Know You May Love Me.
و من میدونم تو ممکنه عاشق من باشی
But I Just Can’t Be With You Like This Anymore.
اما من فقط نمیتونم با تو باشم مثل این یکی
Alejandro.
الکساندر
She’s Got Both Hands
اون هر دو دستشو گذاشته
In Her Pocket.
تو جیباش
And She Won’t Look At You
,و اون نگاه تورو نمی خواد
Won’t Look At You
نگاهتو نمی خواد
She Hides True Love
اون قایم میکنه عشق واقعیشو
En Su Bolsillo.
تو جیباش
She’s Got A Halo ‘around Her Finger.
اون هاله ی دور انگشتش
Around You.
دور شماست
You Know That I Love You Boy.
تو میدونی اینو من دوست دارم پسر
Hot Like Mexico, Rejoice.
مثل گرمای مکزیک شاد باش
At This Point I Gotta Choose,
اینجا دیگه باس انتخاب کنم
Nothing To Loose.
یه چیزیرو باس از دست بدم
Don’t Call My Name.
اسممو صدا نکن
Don’t Call My Name, Alejandro
اسممو صدا نکن الکساندر
I’m Not Your Babe.
من عزیز تو نیستم
I’m Not Your Babe, Fernando.
من عزیز تو نیستم فرناندو
Don’t Wanna Kiss, Don’t Wanna Touch.
نمی خوام بوسم کنی نمیخوام لمسم کنی
Just Smoke My Cigarrette And Hush.
فقط دوده سیگارو سکوت
Don’t Call My Name.
اسممو صدا نکن
Don’t Call My Name, Roberto.
اسممو صدا نکن روبرتو
Alejandro.
Alejandro.
Ale-ale-jandro.
Ale-ale-jandro. [2x]
الکساندر
(Just Stop. Please. Just Let Me Go. Alejandro. Just Let Me Go.)
صبر کن فقط به من گوش کن فقط به من گوش کن الکساندر
She’s Not Broken,
اون شکسته نیست
She’s Just A Baby.
اون فقط یه عزیز
But Her Boyfriend’s Like A Dad, Just Like A Dad.
اما دوست پسرش مثل یه پدر بود درست مثل یک پدر
And All Those Flames That Burned Before Him.
و همه اونائی که اون قبل از این با شعلش اتیش زده بود
Now He’s Gonna Fight Your Fight, Gonna Cool The Bad.
حالا اون میخواد مبارزه کنه با جنگ شما میخوام خنک شم بد
You Know That I Love You Boy.
تو میدونی اینو من دوستت دارم پسر
Hot Like Mexico, Rejoice.
داغ مثل مکزیک شاد باش
At This Point I Gotta Choose,
اینجا دیگه باید انتخاب کنم
Nothing To Loose
یه چیزی رو باید از دست بدم
Don’t Call My Name.
اسم منو صدا نکن
Don’t Call My Name, Alejandro.
اسم منو صدا نکن الکساندر
I’m Not Your Babe.
من عزیزت نیستم
I’m Not Your Babe, Fernando.
من عزیزت نیستم فرناندو
Don’t Wanna Kiss, Don’t Wanna Touch.
من نمی خوام بوسم کنی من نمی خوام لمسم کنی
Just Smoke My Cigarette And Hush.
فقط دود سیگارو سکوت
Don’t Call My Name.
Don’t Call My Name, Roberto.
منو صدا نزن روبرتو
Alejandro.
Alejandro.
Ale-ale-jandro.
Ale-ale-jandro. [2x]
الکساندر
Don’t Bother Me.
منو خسته نکنید
Don’t Bother Me. Alejandro
منو خسته نکن الکساندر
Don’t Call My Name.
اسم منو صدا نکن
Don’t Call My Name, Fernando.
اسم منو صدا نکن الکساندر
I’m Not Your Babe.
من عزیز تو نیستم
I’m Not Your Babe, Alejandro.
من عزیز تو نیستم الکساندر
Don’t Wanna Kiss, Don’t Wanna Touch. Fernando.
من نمی خوام بوسم کنی من نمی خوام لمسم کنی
Don’t Call My Name.
اسم منو نیار
Don’t Call My Name, Alejandro.
اسم منو نیار الکساندر
I’m Not Your Babe.
من عزیز تو نیستم
I’m Not Your Babe, Fernando.
من عزیز تو نیستم فرناندو
Don’t Wanna Kiss, Don’t Wanna Touch.
من نمیخوام بوسم کنی من نمی خوام لمسم کنی
Just Smoke My Cigarette And Hush.
فقط دود سیگارو سکوت
Don’t Call My Name
اسم منو صدا نکن .
Don’t Call My Name, Roberto.
اسم منو صدا نکن روبرتو
Alejandro.
Alejandro.
Ale-ale-jandro.
Ale-ale-jandro. [2x]
الکساندر
Don’t Call My Name
اسم منو صدا نکن .
Don’t Call My Name, Alejandro.
اسم منو نیار الکساندر
I’m Not Your Babe.
من عزیز تو نیستم
I’m Not Your Babe, Fernando
من عزیز تو نیستم فرناندو
Don’t Wanna Kiss, Don’t Wanna Touch.
من نمی خوام بوسم کنی من نمی خوام لمسم کنی
Just Smoke My Cigarette And Hush.
فقط دود سیگارو سکوت
Don’t Call My Name
اسم منو صدا نکن
Don’t Call My Name, Roberto.
اسم منو صدا نکن روبرتو

I wish you...




First of all, how I wish you love
and while loving, also be loved

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد.

and then, if it’s not like this,
be brief in forgetting
And after you’ve forgotten,
don’t keep anything
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی

I wish then that it wasn’t like this
but if it is,
you could be a person
without desperation
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید. اما اگر پیش آمد ،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

I wish also that you have friends
Even bad and inconsequence ones,
They should be strong
and loyal to you.
and at least you have one
in whom you could trust
without doubting
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی.
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخی نادوست و برخی دوستدار.
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد

I wish you have enemies.
Not many or not too little
Just in the right number.
so that you will have to question
Your own certainties,
and truths as well

برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی.
نه کم و نه زیاد ، درست به اندازه.
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند تا که زیاده به خود مغرور نشوی 

دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد



I wish you were useful

But not irreplaceable
And in your bad moments,
When you don’t have anything else
This usefulness is enough
To keep you standing
آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری.
تا در لحظات سخت، وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگه دارد.

So equally,
I wish you to be tolerant
Not with those that make little mistakes
Because that is easy,
But with those that make a lot of mistakes
For this will be of no remedy.
And make good use of this tolerance,
To set example for others.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند.
چون این کار ساده ای است ، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ
و جبران ناپذیر میکنند.
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.

I wish that being young,
You don’t mature too quickly
And once you’re mature,
Don’t insist in getting younger.
And when you’re old,
Don’t make despair
Because each age
Has its pain and pleasure.
And these are necessary
To have them influence amongst us.

امیدوارم اگر جوان هستی ، خیلی به تعجیل ،
رسیده نشوی. و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی .
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد .
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد.

By the way
I wish that you were sad
At least once a day
And in this day, I want you to discover
That to love everyday is good,
To laugh often is boring
And to laugh constantly is an illness.


در ضمن برایت آرزو میکنم که حداقل یکبار در روز ناراحت شوی،
و در این روز از تو میخواهم تا بفهمى دوست داشتن
هر روز چه خوب است و خنده مدام ملال آور است و یک بیمارى. 

I wish that you discover
With a maximum urgency
That above and inspite of everything,
There are people around you
Who are depressed,
Unhappy and are treated unjustly.

امیدوارم هر چه سریعتر بفهمى که على رغم همه اینها ،
در اطراف تو کسانى هستند که افسرده و
غمگین اند و با آنها منصفانه رفتار نمیشود.

I wish that you caress a cat,
You feed a bird
And listen to its chirp as well,
As it sings triumphantly
Its early morning song.
Because in this way,
You will feel good for nothing.

امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی
و به آواز یک سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.
چراکه به این طریق به رایگان احساس زیبایی خواهی یافت .


And then I wish you
sowing a seed
Even if it is very little.
And you have to accompany it
In its growth.
So you will discover
How many lives a tree is made of.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی، هر چند خرد بوده باشد ،
و با روییدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

I wish as well that you have money
Because it is needed to be practical.
And at least once a year,
Put some of these money infront of you
And say “This is mine only”:
So it is very clear
Who owns who.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی" این مال من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است. "


Also,
I wish the demise
of any of your love ones,
And if some of them die,
You could cry without lament
And without feeling guilty.

همچنین مرگ یکی از عزیزانت را برایت آرزو میکنم،
که اگر یکی از آنها از این دنیا رفت بتوانى بدون احساس گناه گریه کنى.


Finally,
I wish for you that being a man,
You had a good woman
And being a woman,
To have a good man.
Tomorrow and the day after.
And once they are exhaust,
They smile and speak about love
To start again

و در پایان اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی.
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی. که اگر فردا خسته باشید ،
یا پس فردا شادمان ، باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید.

If all these things would happen to you,
Then,
I don’t have any other wish for you
Anymore

اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد،
دیگر چیزی‌ندارم برایت آرزو کنم.


Victor Hugo